از ابن عباس نقل شده : وقتی حضرت عیسی علیه السلام به پیامبری رسید و سی سال از عمر او گذشت ، روزی شیطان لعین در پشت بیت المقدس با آن حضرت دیدار کرد و گفت : ای عیسی ! تو آن بزرگی هستی که خدا تو را بزرگ و با شخصیت قرار داد و بدون پدر به وجودت آورد!
عیسی (ع ) فرمود: بلکه بزرگی از آن کسی است که مرا بدون پدر خلق کرد و همین طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفرید. گفت : ای عیسی ! تو آن بزرگی هستی که خدا تو را به جایی رسانیده که در کودکی و در گهواره سخن گفتی . عیسی فرمود: ای شیطان ! بزرگی مخصوص آن کسی است که زبان مرا گویا کرد و گنگ نگردانید و اگر می خواست می توانست بدون زبانم کند. گفت : ای عیسی ! تو کسی هستی که در بزرگی و خدایی به جایی رسیدی که با گل ، پرنده ای ساختی و بر آن دمیدی و او به پرواز در آمد. فرمود: بزرگی مال کسی است که مرا آفریده است و آنچه را که من در او دمیدم ، به پرواز درآورد. گفت : تو در بزرگی به جایی رسیدی که مریض ها را شفا می دهی ! فرمود: بزرگی مال کسی است که به اذن او شفا می دهم و اگر بخواهد خود من را هم مریض می گرداند. عرض کرد: تو چنان بزرگوار هستی که مرده را زنده می کنی ! فرمود: بزرگوار کسی است که به اذن او مرده را زنده می کنم و ناچار او خودم را می میراند و خود باقی می ماند. عرض کرد: ای عیسی ! تو آن بزرگ و خدایی هستی که از دریا عبور می کند، بدون آن که پاهایت تر شود و در آن فرو نمی روی . فرمود: عظمت کسی دارد که دریا را در برابر من رام کرد و اگر بخواهد مرا غرق می کند. عرض کرد: ای عیسی ! تو آن کسی هستی که در آینده نزدیک از زمین و آسمانها و آن چه در آنها است بالاتر می روی و فوق همه آنها قرار می گیری و به جایی خواهی رفت که تدبیر امور خلایق و تقسیم ارزاق آنها را می کنی . عیسی گفت : حمد و ستایش می کنم خدا را به وزن سنگینی عرش و به اندازه ای که آسمان ها و زمین پر شود. وقتی شیطان چنین شنید، راه خود را گرفت و رفت تا رسید به دریای سبز و فکر کرد که چیزی از خود ندارد و هر چه هست از خدا است . زنی از جن در کنار دریا می رفت ناگاه نگاهش به ابلیس افتاد! دید روی صخره به سجده افتاده و اشک آن ملعون روان است . از روی تعجب به شیطان نگاه کرد و گفت : وای بر تو ای ملعون ! چه امیدی از این سجده طولانی داری ؟ در جواب گفت : ای زن مؤمنه ! و ای دختر مرد مؤمن ! امیدوارم خداوند از آن قسمی که خورد و گفت : مرا داخل جهنم و آتش کند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشت ببرد.(520) امام باقر علیه السلام فرمود: یکی از روزها شیطان با عیسی بن مریم (ع ) ملاقات کرد. آن حضرت فرمود: آیا شده که مکر و حیله تو در من اثر کرده باشد و مرا فریفته باشی ؟ گفت : چگونه مکر و حیله من به تو رسد، در حالی که جده تو زن عمران ، وقتی که مادرت به دنیا آمد، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا! فرزندی که زاده ام دختر است و من او را ((مریم )) نام نهادم . او و فرزندانش را از شر شیطان رجیم به پناه تو در آوردم . تو ای عیسی ! از ذریه او هستی حیله من در تو مؤ ثر نیست .(521)