مهدی جان !
مهدی جان! بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود. در آن پگاهی که نسیم عشق شروع به وزیدن میکند، در آن سکوت صبحگاهی، فقط تویی که میتوانی روح سوهان خوردهی مرا از زخم زمانه التیام بخشی.
مولای من! میگویند انتظار مثل درد دندان است ولی نه، اگر اینطور بود، آن را به راحتی به دور میانداختم. والله که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت میسوزد.
یا صاحبالزمان! تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی گلهای سرخ را به یادت بر پردهها سنجاق کنم؟ تا کی در پیادهروی نگرانی انتظار قدم زنم؟
مولای من! ارمغان غیبت تو، دل شکستهای ست که در قفس سینهام بر بستر انتظار آرمیده است.
یا صاحبالزمان! سایهی سبزت بر سرم کم مباد. ای کاش دعایم مستجاب میشد که خداوند گناهانم را به محضرت نرساند تا دل پر دردت از دست نوکر بی مقدارت نرنجد، زیرا دل قشنگت دیگر جای گنجاندن کجرویهای مرا ندارد. کاش بر دعای فرجم در حق تو ای گل زهرا سلاماللهعلیها، مرغ آمین، آمین میگفت و تو را از زندان غیبت نجات میداد.
آیا مرا به مروارید بخشش مزیّن خواهی کرد؟ آیا میشود که دوباره مثل روزهای اوّل آشناییام با تو، به خوابم بیایی و بر روی سیاهم لبخند بزنی؟ هنوز چهرهی مهربانت را که در خواب دیده بودم، از خاطرم نرفته چون میدانم که از دل نرود هر آن که از دیده برفت.
گل زیبای خاطرات شیرینم، مهدی جان! اگر پس از مرگم گورم را بشکافی و قلبم وجود داشته باشد، خواهی دید که روی آن نوشته شده: نفرین بر انتظار که قاتلم بود.
نمیدانم چهطور بگویم که خودم هم راضی شوم. اگر با زبانِ دلم شروع کنم حرفم زود تمام میشود، امّا دوست دارم با همان امامی نجوا کنم که بهایی برای محبّتش نداده بودم.
داشتم زندگیم را میکردم؛ تا این که صحبت از آقایی به میان آمد که خود غریب بود و به درد دیگران آشنا.
گفتم یا علی بگویم و با آقایی که این همه ذکر خیرش را میکنند، صحبتی کنم.
کلام اوّل همان و جواب هم همان.
به خدا اصلاً نمیتوانم چیزی از محبّت اربابم بگویم. اگر شرمندگی را بهانه قرار دهم، باز هم وجدانم راضی نمیشود و راستی اگر شرم میکردم . . .
کلام آخر:
خدایا اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید؛
اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند؛
و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو!
محبّت به امام زمان علیهالسلام
از زمانی که احساس محبّت امام زمان عجّلاللهتعالیفرجه را در وجود خودم دیدم، احساس انسانیّت، تکامل، پر ظـرفـیتی، معـنویت و هر چـه خصـوصیت و نشـانهی مثبت که در وجـود خـودم دیدم، مدیون محبّت امام زمان عجّلاللهتعالیفرجه شدم. ولی افسوس که منِ حقیر، شکرگذار و جوابگوی خوبی برای این نعمت محبّت امام زمان نبوده و نیستم. چه ما شکرگذار باشیم یا نباشیم، و چه قدمی برای حضرت برداریم یا نه، باز هم محبّت امام زمان به ما میرسد ولی ما نمیفهمیم. بله، محبّت آنها یکطرفه است، آنها خاندان کرم هستند. در صورتی که محبّت باید دو طرفه باشد تا تداوم پیدا کند و بیشتر و بیشتر شود.
شما در نظر بگیرید اگر دو دوست به هم محبّت داشته باشند، این دوستی تا زمانی پا بر جا و استوار است که محبّت بین آنها وجود دارد. حالا شما را به خدا قسم لحظهای توجه کنید به دوستی بین ما و امام زمان. مگر این نیست که ما خودمان را دوست و دوستدار امام زمان میدانیم. چهقدر ما نسبت به امام زمان محبّت داریم و یا جوابگوی ذرهای از محبّت امام زمان هستیم. منظورم از جوابگویی محبّت امام زمان این است که حداقل گناه نکنیم. ولی افسوس که نه تنها محبّت نداریم، بلکه هر روز با اعمال و کردارمان دل امام زمان را به درد میآوریم و روحش را آزرده خاطر میکنیم.
به امید آن روزی که ما هم یکی از محبّان واقعی امام زمان باشیم. انشاءَالله!
از چه بنویسم؟ از خودم بنویسم یا از آن عزیز؟ شما به من گفتی که از او بنویس؛ ولی هر چه بخواهم بنویسم از او که نمیتوانم چیزی فهمید که به قلم بیاید، پس از خودم مینویسم که خودم را میشناسم. حتماً میخواهی بگویی که مطلب مرا نفهمیدی، چه ربط است میان تو و او که میخواهی از خودت بنویسی. نه، من هم خوب مطلب را گرفتم و میدانم که میان او و من ربطی نیست، ولی مانعی که هست من خوب میدانم که اعمالی انجام میدهم که او دوست ندارد، پس همینقدر او را میشناسم که میدانم او از اعمال من راضی نیست. او را این قدر میشناسم که این قدر دوستداشتنی و رئوف است که میگوید اشکالی ندارد، دیگر انجام مده. میدانم که او اینقدر دل رحیم است که برای گناهانم طلب آمرزش میکند. پس اگر خودم را بشناسم و بفهمم مراد از خلقت من چه بوده است میتوانم درک کنم که رضای او در چیست و در این راه قدم بردارم که همهی خواست او از من این است.