یکی از نقاط ضعف این است که معمولا،هم صاحبان مجالس یعنی مؤسسین مجالس-چه آنهایی که در مساجد تاسیس یک مجلس میکنند و چه آنهایی که در منازلشان،بالخصوص کسانی که در منازلشان-و هم مستمعین[خواهان زیادی جمعیت هستند]و این در حدودی که من تجربه دارم
استثنا ندارد.گر چه من یکی دو سال است که دیگر منبر نمیروم و بحثهایم منحصر استبه همین جلسات محدودی که اینجا بحث میکنم یا در انجمن اسلامی مهندسین سالی دو سه جلسه بحث میکنم،ولی در چند سالی که گاهی میرفتم،این را احساس میکردم و میتوانم بگویم برای این امر استثنا ندیدم که هم مؤسسین و هم حتی مستمعین آن چیزی را که میخواهند ازدحام جمعیت است.
اگر جمعیت ازدحام بکند راضی است،اگر جمعیت ازدحام نکند راضی نیست.این،نقطه ضعف است. این جلسات که برای این نیست که جمعیت ازدحام بکند یا نه!مگر ما میخواهیم سان ببینیم؟مگر ما میخواهیم رژه برویم؟هدف چیز دیگری است.هدف آشنا شدن با حقایق و مبارزه کردن با تحریفات است.این میشود یک نقطه ضعف.
گوینده در مقابل این نقطه ضعف قرار میگیرد،چه بکند؟با این نقطه ضعف مبارزه کند یا مثل تاج نیشابوری از این نقطه ضعف استفاده کند؟اگر بخواهد با این نقطه ضعف مبارزه کند،حقایق را به مردم بگوید،با تحریفات مبارزه کند،با هدف صاحب مجلس و هدف مستمعین که از جمع شدن دور یکدیگر و از شلوغ شدن و از اینکه خودشان را با هم زیاد ببینند خوششان میآید،جور در نمیآید.و اما اگر بخواهد از این نقطه ضعف استفاده کند،فقط در این فکر است که ما چه کار بکنیم که جمعیتبیشتر جمع بشود.
اینجاست که یک عالم سر دو راهی قرار میگیرد:از این نقطه ضعف استفاده کنم،بهره برداری کنم،به عبارت دیگر روی دوش این جمعیتسوار بشوم،حالا که اینها این قدر احمق و نادان هستند و چنین نقطه ضعفی دارند،من هم از همین نقطه ضعف استفاده کنم؟یا علیرغم این نقطه ضعف،من با آن مبارزه کنم،بروم دنبال حقیقت،چه کار دارم به اینکه اجتماع میشود یا اجتماع نمیشود.
نقطه ضعف دوم عوام الناس در مجالس عزاداری-که خوشبختانه باید بگوییم کمتر شده است-این مساله شور و واویلا بپا شدن است.باید منبری حتما در آخر ذکر مصیبت کند و در این ذکر مصیبت هم نه تنها مردم اشک بریزند،اشک بریزند قبول نیست،باید مجلس از جا کنده بشود،باید شور و واویلا بپا بشود.من نمیگویم مجلس از جا کنده نشود، من میگویم این نباید هدف باشد.
من میگویم اگر کسی در آن مسیر صحیح با بیان حقایق و واقعیات بدون آنکه یک روضه دروغی بخواند،بدون اینکه جعلی بکند،بدون اینکه تحریفی بکند،بدون اینکه برای امام حسین اصحابی بسازد که در تاریخ نبوده و خود امام حسین آنها را نمیشناسد چون وجود نداشتهاند،بدون آنکه برای امام حسین فرزندانی ذکر کند که چنین فرزندانی در دنیا وجود نداشتهاند،بدون اینکه برای امام حسین دشمنانی در کربلا با نام و نشان بسازد مثل ازرق شامی و بچههای ازرق شامی که کاکلشان چگونه بود،که اصلا چنین کسانی وجود نداشتهاند،اگر اشکی از روی صداقت و حقیقت ریخت،شور و واویلا هم بپا شد،مجلس هم کربلا شد،بسیار خوب،ولی وقتی که نبود،آن وقت ما باید با امام حسین بجنگیم،دشمنی کنیم؟دروغ ببندیم؟دروغ بگوییم؟
یادم هست در فریمان خودمان،سالهای اولی که من از قم میآمدم و به آنجا میرفتم و گاهی منبر میرفتم،آمده بودیم مشهد،روضه خوان قهاری بود که در مشهد خیلی معروف بود،شبی ما در مسجد گوهرشاد در یکی از شبستانها رفته بودیم پای روضه او و یکی از هم ولایتیهای ما هم آنجا بود.یک روضه صد در صد دروغی آنجا خواند،خودش هم گفت از بزرگان شنیدم(به قول مرحوم آیتی نگو از بزرگان،بگو از دروغگویان،مگر مقصود«از بزرگان دروغگویان»باشد)چون خودش میفهمید که این در هیچ کتابی نیست.
آمد یک بچهای برای امام حسین درست کرد که چنین بچهای امام حسین نداشته است.گفت طفلی امام حسین داشتند که جزء اسرا بود.یکی از لشکریان عمر سعد،خودش سوار بود و طنابی به گردن این طفل بسته بود و او را با زور شلاق میآوردند و میکشیدند. او سرگرم رفتن بود و این طفل مجبور به دویدن.یک وقت متوجه شد که این طناب فشار آورده و سنگینی میکند.بعد متوجه شدند که این طفل خفه شده است.این را گفت و واویلایی بپا شد.وقتی که آمدیم بیرون،یادم است آن هم ولایتی من آمد به من توصیه کرد گفت آقا جان بیایید پای این منبرها،از این روضهها یاد بگیرید،اینها را برای مردم بخوانید!
حال،این،نقطه ضعف مردم عوام است.با این نقطه ضعف چه باید کرد؟آیا باید از این نقطه ضعف مردم استفاده کرد؟باید بهرهبرداری کرد؟باید سوارشان شد؟باید مثل تاج گفتحالا که اینها احمقند من از همین حماقتشان استفاده میکنم؟نه،بزرگترین رسالت و وظیفه علما مبارزه با نقاط ضعف اجتماع است.این است که پیغمبر اکرم فرمود:
«اذا ظهرت البدع فی امتی فلیظهر العالم علمه و الا فعلیه لعنة الله» (1)
آنجا که بدعتها و دروغها ظاهر میشود،آنجا که چیزهایی ظاهر میشود که در دین نیست،مسائلی پیدا میشود که من نگفتهام،بر عهده دانایان است که حقایق را بگویند و لو مردم خوششاننمیآید.آن کسی که کتمان میکند،لعنتخدا بر او باد.بالاتر از این را خود قرآن کریم فرموده است:
ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون (2)
آن دانایانی که حقایقی را ما گفتهایم و آنها میدانند،ولی کتمان میکنند، میپوشانند،اظهار نمیکنند،لعنتخدا بر آنها و لعنت هر لعنت کنندهای بر آنها باد.
من در مقاله«ختم نبوت»نوشتم وظیفه علما در دوره ختم نبوت مبارزه با تحریف است و خوشبختانه ابزار این کار هم در دست است و باز هم خوشبختانه هستند و بودهاند در میان علما افرادی که با این نقاط ضعف مبارزه کردهاند.کتاب لؤلؤ و مرجان که من در همین موضوع حادثه عاشورا در آن سه شب نام میبردم از مرحوم حاجی نوری(رضوان الله علیه)،درستیک قیام به وظیفه بسیار مقدسی است که این مرد بزرگ کرده است،مصداق قسمت اول این حدیث است که«اذا ظهرت البدع فلیظهر العالم علمه».در این طور موارد وظیفه علماست که حقایق را بدون پرده به مردم بگویند ولو مردم خوششان نمیآید.وظیفه علماست که با اکاذیب مبارزه کنند و مشت دروغگویان را باز کنند.
پینوشتها:
1) اصول کافی،ج 1/ص 54.
2) بقره/159.
مجموعه آثار ج 17 ص 128 - شهید مطهری