بنام صاحب دلهای بی قرار
عصر جمعه است!
تنها مانده ام در خانه ای خالی، با دلی پر از حرف های ناگفته ...
ای کاش می توانستم سوار بر بال های خیال شوم و از این قفس تنهایی خویش پر کشم و پرنده خیالم را به سوی جمکران تو پرواز دهم.
ساعت زمان، دیگر آن شتاب همیشگی خویش را از دست داده است!
ثانیه شمار زندگی ام از پی صبر تو آرام گشته و به سختی لحظه ها را از جلوی چشمانم می گذراند.
چه کنم؟ بس که مکالمه های یکطرفه با تو داشته ام دیگر میل درددل با هیچ کسی را ندارم!
حبیب من! به رسم عشاق زمینی، تسکین دل عاشق هم صحبتی با معشوق است...
این چه رسمی است که این دل عاشق به هوای شنیدن کلامی از سوی تو آنقدر بی تاب گردد اما تو همچنان پشت پرده پنهانی؟؟
بدون تو هر روزم مثل دیروز است! خورشید جمعه های انتظار هر بار قبل از غروب، طلوعی دوباره دارد که شاید آن جمعه، جمعه ی آمدن تو باشد...
اللهم عجل لولیک الفرج...