جهانی که ما در آن زندگی میکنیم جهان دنیای اطلاعات است . دنیای که با هزاران کلمه و تصویر و عکس و فیلم پر شده است. و با حضور تلویزیون و ماهواره و اینترنت تمامی دنیا به هم مربوط شده و به دهکده جهانی بدل گشته است. در چنین جهانی باید دید ضرورت خواندن و مطالعه چیست.
کتاب های زیادی خوانده ایم و متون فراوانی را مطالعه کرده ایم. از زمانی که خواندن و نوشتن فراگرفته ایم در گیر متون بوده ایم. داستان خوانده ایم، روزنامه ورق زده ایم، کتب درسی و غیر درسی خوانده ایم، شعر خوانده ایم و با متون فلسفی و علمی درگیر بوده ایم. وبلاگ خوانده ایم، فیلمهای فراوان دیده ایم و به نقاشی های زیادی خیره شدیم و خلاصه شاید میلیونها صفحه متن خوانده باشیم. اگر مطالعه را به عنوان مفهومی عام در نظر بگیرید تصدیق می کنید که نقاشی و فیلم و عکس نیز مورد مطالعه قرار می گیرند و از آن فراتر اگر هستی را به مثابه یک متن در نظر بگیریم، بشر همواره در حال مطالعه است و مطالعه چیزی نیست جز درگیری و چالش بین ذهن با ((دیگری)) که این دیگری می تواند ذهنی دیگر و یا اشیایی عینی و یا مقولاتی انتزاعی باشند.
ولی آنچه که اصطلاحا و عرفا مطالعه نام گرفته است درگیری ذهن با کتاب است و جالب اینکه فقط کتاب هایی از جنس کاغذ مورد مطالعه قرار می گیرند و کمتر شنیده می شود که گفته شود در حال مطالعه عکس یا نقاشی و یا حتی فلان وبلاگ یا فلان سایت هستم. اما غرضم طرح سوالی است و آن سوال اینکه : این همه متنی را که تا به حال مطالعه کرده ایم الان در کجا زندگی می کنند؟ به عبارت دیگر متون، پس از مطالعه شدن چه می شوند؟ فرض کنیم که تمام کتاب روح القوانین منتسکیو را مطالعه کردیم و با متون محاورات افلاطون و فصوص ابن عربی درگیر شدیم وقتی چالش با صفحه آخر کتاب تمام شد و کتاب را بستیم اگر از ما پرسیده شود خوب حالا چه نوشته بود؟ چه جوابی می دهیم؟ آیا شروع می کنیم از اولین کلمه کتاب تا آخرین کلمه کتاب را طوطی وار و از حفظ بیان کردن؟ مسلما خیر. زیرا این کار نه عاقلانه است و نه ممکن و نمی توان با یک بار خواندن یک کتاب تمام جملاتش را حفظ کرد. کاری که می کنیم این است که سعی می کنیم توضیح دهیم که حرف حساب نویسنده چه بوده است و قصدش از این کتاب بیان چه مفهومی بوده است. اما باز سوال من تمام نمی شود زیرا حال دوباره می توان پرسید که خوب اصلا فهمیدیم قصد و منظور افلاطون و منتسکیو و ابن عربی چه بوده است. حالا که چی؟ آیا هدف همین بود که بفهمیم منتسکیو چه گفته است؟ بفهمیم که چه بشود؟ اینجاست که جواب ها متفاوت می شوند. عده ای شاید معتقد باشند که آری هدف فقط فهمیدن این است که افلاطون چه گفته است همین و انسان ذاتا موجودی کنجکاو است که می خواهد بداند دیگرانی چون افلاطون چه حرف هایی زده اند. عده ای شاید بگویند که اصولا همه افعال انسانی، از جمله مطالعه، نوعی سرگرمی است و در واقع قشر کتاب خوان از میان این همه سرگرمیجات، کتاب و کتاب خوانی را انتخاب کرده. به نظر من فرق یک متن نوشتاری مثل کتاب، با سایر متون مثل عکس و نقاشی و مناظر طبیعی در چند چیز است که آن را بسیار حائز اهمیت و ممتاز می کند:
اول اینکه کتاب چیزی است که می تواند در نزد انسان باشد و می توان دسترسی آسان تری به آن داشت در حالی که مثلا در مورد مطالعه کوههای آلپ ما باید نزد کوه برویم.
ثانیا اینکه فعالیت مطالعه، در پدیده ای به نام کتاب به شدت مورد بهره وری قرار گرفته است زیرا ما به وسیله یک کتاب کوچک و محدود می توانیم با مفاهیم و تصاویر عینی و ذهنی فراوانی چالش کنیم. در واقع کتاب، مفاهیم، تصاویر و تجربیات فراوانی را به طور فشرده و ام پی تری با حجمی کم و هزینه ای پایین در اختیار ما قرار می دهد. در حالی که اگر بخواهیم کوههای آلپ را مطالعه کنیم باید با صرف هزینه و وقت فراوان به نزد جناب کوه برویم و تازه فقط شاهد یک مفهوم به نام کوه باشیم. در حالی که کتاب به شکلی سخاوت مندانه داده های فراوانی برای چالش فراهم می کند و به شکلی متواضعانه به نزد ما می آید اما این مطلب مزایای کتاب بود و نه دلیل کتاب خوانی.
انسانی که به معنی واقعی کلمه درگیر چالشی به نام مطالعه بوده است دیگر نگاهی ساده و گذرا به پدیده ها ندارد بلکه هر پدیده ای برایش لایه های متعددی می یابد که باید موشکافانه و عمیق مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
چندین سوال در این حوزه وجود دارد؟
یک- متون پس از مطالعه شدن چه می شوند؟ و در کجا ساکن می شوند؟ و چه اتفاقی برای آنها می افتد؟
دو- وقتی منظور کتابی را به طور خلاصه فهمیدیم چه اتفاقی می افتد؟ و در واقع کتاب می خوانیم که چه بشود؟
سه-قصد و منظور آدمیان از مطالعه چیست و آدمیان چرا سراغ کتاب می روند؟
چهار- معیار ما برای مراجعه به بعضی متون چیست؟ چرا بعضی کتاب ها زیاد خوانده می شوند ولی بعضی کتاب ها خوانده نمی شود؟ چرا کتاب های پوپر معروف است ولی هیچ کس گیوم دوشامپو را نمی شناسد و کتاب هایش را نمی خواند؟
آدمیان غالبا سرگرم اند و خود را به وسیله ای گول زده اند و حواس خود را از بعضی مسائل پرت کرده اند. درست است که وجود حس کنجکاوی در انسان امری است که همه بر آن اتفاق نظر دارند ولی ورود به دنیای کنجکاوی کار ساده ای نیست و همگان وقت و حوصله و ریسک پذیری وارد شدن به دنیای کنجکاوی و معرفت را ندارند و ترجیح می دهند وقت خود را بیشتر با کار و تفریح و رستوران بگذرانند و اما انسان های کنجکاو همواره خود را درگیر چالش با هستی می کنند که این امر در فرایندی به نام مطالعه خود را بروز می دهد و جالب اینکه مطالعه نیز برای آنها نوعی سرگرمی می شود و آنها را به خود مشغول می کند و البته چقدر خوب است که میان این همه لهو و لعب ها و لغو ها و عبث ها، سرگرمی انسان کتاب باشد. در واقع انسانهای کنجکاو با یک تیر دو نشان می زنند : هم وقت خود را پر می کنند و هم حس کنجکاوی خود را ارضا می کنند. اما باز سوالی اینجا مطرح می شود که چرا انسان، کنجکاو است؟ راحت ترین جواب این است که بگوییم کنجکاوی، ذاتی انسان است و انسان کنجکاو است چون کنجکاو است. ولی من این سوال را به این شکل جواب می دهم که انسان کنجکاو است چون گمشده ای دارد و فرق فضولی با کنجکاوی در همین نقطه است.
فعالیت فضولی بدون هدف و کور انجام می شود و شخص فضول در واقع به دلیل نوعی بیماری و بدون هیچ دلیلی می خواهد در همه جا سرک بکشد و فضولی برای وی نوعی فعالیت سرگرم کننده و تفننی صرف محسوب می شود که فقط اوقات او را پر می کند ولی کنجکاوی فعالیتی است هدفمند. انسان کنجکاو، گمشده ای دارد که در پی آن است. انسان فضول سوالی ندارد ولی انسان کنجکاو سوالاتی دارد و اصولا وجود پدیده ای به نام ((سوال)) یعنی اینکه انسان مدام احساس می کند که چیزی را گم کرده است.
پس در مورد مطالعه، هم نظریه سرگرمی و هم نظریه کنجکاوی می توانند صحیح باشند اما نکته ای که نباید فراموش کرد این است که آدمیان درون شبکه قدرت قرار دارند و قدرت بر آنها اعمال نفوذ می کند در نتیجه کتاب ها و متونی بیشتر خوانده می شوند که توسط شبکه قدرت دارای اهمیت فراوانی معرفی می شوند و کتاب هایی خوانده می شوند که شهرت بیشتری دارند. گرچه بسیاری از شهرت مندان، فاقد قدرت بوده اند و برخی قدرتمندان، گمنام زیسته اند ولی رابطه قدرت مندی و شهرت مندی همواره رابطه ای گرم و صمیمی بوده است و این گونه است که کتاب با قدرت ارتباط می یابد و نتیجه این چیزی نیست جر رابطه دانش با قدرت. اصولا گفتمان ها توسط وفاق جمعی از دانشمندان ایجاد می شود آنها با اتحاد با هم و تشکیل یک گروه فکری و با تایید کردن و نقل قول کردن مدام از یکدیگر سعی در تسلط گفتمان خود دارند و اصولا یک گزاره علمی چیزی نیست جز گزاره ای که عده ای از دانشمندان همسو و صاحب همگونی فکری آن را مورد وفاق قرار داده اند. اجماع روشنفکران گفتمانی را غالب می کند و نویسندگان تحت لوای آن گفتمان کتاب می نویسند و قلم می زنند و متون فراوانی تولید می کنند جهت عرضه در بازار تقاضای سرگرمی و کنجکاوی. درست است که انتخاب کتاب برای مطالعه فرایندی اتفاقی است اما این اتفاق درون ساختارها و شبکه قدرت رخ می دهد. پس علاوه بر نظریه سرگرمی و کنجکاوی باید نظریه قدرت را نیز لحاظ کرد.
تا اینجا سعی کردم به این سوال جواب بدهم که چرا آدمیان به سراغ کتاب می روند و چرا سراغ برخی کتاب های خاص می روند. اما دو سوال دیگر نیز وجود داشت : اینکه وقتی متنی را مطالعه کردیم چه اتفاقی برای آن متن می افتد و اینکه وقتی متنی را مطالعه کردیم و منظور و مفهوم آن را درک کردیم چه اتفاقی در ذهن ما می افتد؟ مسلم است که ما تمام کلمات و جملات کتاب را به خاطر نمی سپاریم و اصلا شاید فراموش کرده باشیم که چه کتاب هایی خوانده ایم و یا اگر از ما بپرسند فلان کتابی که دو سال پیش خوندی در چه مورد بود شاید نتوانیم به خاطر بیاوریم ولی این بدان معنا نیست که آن مطالعات بی ثمر بوده و کاملا به فراموشی سپرده شده اند آری اگر به شکلی سطحی و ظاهری کتابی را خوانده باشیم مطمئنا سریعا آن را فراموش خواهیم کرد و چنانچه قبلا گفته ام در این صورت مطالعه ای رخ نداده زیرا مطالعه (بر وزن مفاعله) پدیده ای است دو طرفه و نوعی درگیری و چالش است بین ذهن و متن. ثمره همه مطالعات ما ورزیده شدن ذهن است. در فرایند مطالعه کتاب را ((کمثل الحمار یحمل اسفارا)) بر دوش نمی کشیم بلکه مطالعه باعث شده است که اتفاقی در ذهن ما بیفتد و مهم همین اتفاق است نه جملات و داستانهایی که می خوانیم و حفظ می کنیم و فراموش می کنیم و من فکر می کنم ثمره این تاثیرات خود را در قدرت تجزیه و تحلیل ذهنی انسان نشان می دهد. انسانی که به معنی واقعی کلمه درگیر چالشی به نام مطالعه بوده است دیگر نگاهی ساده و گذرا به پدیده ها ندارد بلکه هر پدیده ای برایش لایه های متعددی می یابد که باید موشکافانه و عمیق مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. به طور مثال یک فرد بی مطالعه وقتی با پدیده ای به نام ترافیک مواجه می شود بدون تجزیه و تحلیل مسائل تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و اعتقادی و اقتصادی آن را تقصیر حکومت می داند.
پس به طور خلاصه در پاسخ به این سوالات می توان این گونه توضیح داد که :
انسان باید وقت خود را پر کند و سرگرم باشد برای ایجاد سرگرمی سراغ ارضای نیازهای خود می رود و یکی از این نیازها نیاز به دانستن و کنجکاوی است و شبکه قدرت با تبلیغ و دم دست قرار دادن بعضی کتاب ها به این نیاز پاسخ می گوید. و همچنین ثمره مطالعه وسیع تر شدن فضای ذهنی و عمیق تر شدن لایه های فکری و آشنایی با متغیر های گوناگون در تحلیل پدیده هاست. شاید کلمات و جملاتی را که خوانده ایم فراموش کنیم ولی اثری که آن کلمات بر ذهن ما گذاشته اند از بین نمی رود.